با نگاهی معصوم به سویش، او را نیز فراخواند و صدا زد و دهان را به نامش خوشبو کرد و...
می توان او را نیز در آغوش گرفت و...
می توان او را نیز در آغوش گرفت و...
جمعه 86 دی 7
, ساعت 9:36 صبح |[ پیام]
پس می توان همیشه با امیدی دو چندان سر بر زمین گذاشته و شب را به پایان برد و....
بادلی امیدوار چشم ها را باز کرد و....
بادلی امیدوار چشم ها را باز کرد و....
جمعه 86 دی 7
, ساعت 9:35 صبح |[ پیام]
شب اگر می گذرد و تاریکی اگر می رود و....
آری..آری در پس آن می آید روزی را که تو در ....
آری..آری در پس آن می آید روزی را که تو در ....
جمعه 86 دی 7
, ساعت 9:34 صبح |[ پیام]
عجب جمعه ی دل انگیز و با صفاییه ( صفاییه نه صفایی......)همون...همون...
جمعه 86 دی 7
, ساعت 9:33 صبح |[ پیام]
هیچ وقت نتوانسته ام با موسیقی بی کلام کنار بیایم؛ حتا توهم باکلاسی اش هم نتوانسته راضی ام کند.
جمعه 86 دی 7
, ساعت 2:50 صبح |[ پیام]
یاد اون اشکای توی پیکان به خیر. فکر کنم دو سال و نیم پیش بود. یادته؟ تو که بعیده دیده باشی؛ حتا اونایی که توی پیکان بودن هم ندیدن.
جمعه 86 دی 7
, ساعت 2:45 صبح |[ پیام]
یادته روبروی پلهها پشت به پلهها نشسته بودم؟ یادته؟ میدونم یادته.
جمعه 86 دی 7
, ساعت 1:24 صبح |[ پیام]
می دونستی چشمات خیلی قشنگه؟ ببخشید نمی دونم باید بگم قشنگن یا قشنگه. ببخشید دیگه. البته این ببخشید مخاطبش فقط توییها!
جمعه 86 دی 7
, ساعت 1:15 صبح |[ پیام]