خب اون دفعه هم، همین مشکل پیش اومد. ولی خودم گفتم که چه کارش کردم که این جوری شده و تازه خودم هم حلش کردم ولی این دفعه هر چی فکر می کنم می بینم دیشب با خوبی و خوشی گذاشتمش کنار. ولی امروز!!!
جمعه 86 بهمن 12
, ساعت 12:39 صبح |[ پیام]
کاشکی همون لحظه حواسم رو خیلی بیشتر از اینا جمع کرده بودم. ولی به خدا من اصلا کاریش نکردم...اصلا...
جمعه 86 بهمن 12
, ساعت 12:37 صبح |[ پیام]
خدا جون یعنی داری بندت رو به خاطر چنین چیزی امتحان می کنی.آخه این چه امتحانیه؟
جمعه 86 بهمن 12
, ساعت 12:36 صبح |[ پیام]
آخه چجوری...وقتی میگه اصلا ثبت نشده، یوهو چجوری می یاد. غیر ممکنه....نمی دونم شاید هم ممکن شد.
جمعه 86 بهمن 12
, ساعت 12:35 صبح |[ پیام]
خودم ثبتش کردم. تا همین دیشب باهاش بودم. حالا امروز که میام....هیچ...آخه مگه میشه.
جمعه 86 بهمن 12
, ساعت 12:35 صبح |[ پیام]
خب امشب که حرفش رو نزدیم، چون خسته بود....ولی تا فردا یعنی حل میشه؟
جمعه 86 بهمن 12
, ساعت 12:34 صبح |[ پیام]
هر چه را که ذهن قادر به تصور و پذیرش آن باشد، قابل دستیابی است!!!
جمعه 86 بهمن 12
, ساعت 12:33 صبح |[ پیام]
یعنی الان دیگه نمی تونم؟؟؟؟؟؟؟!!!!!! یعنی باید یه کار دیگه بکنم؟؟؟!!! یعنی یه جور دیگه؟؟؟ یه جای جدید؟؟!!!
وای نه...من خودش رو دوست داشتم...همونی که خودم ساختمش! خودم بزرگش کردم. درسته که بزرگ نشد ولی بازم شد و امید داشتم ولی حالا چی؟
وای نه...من خودش رو دوست داشتم...همونی که خودم ساختمش! خودم بزرگش کردم. درسته که بزرگ نشد ولی بازم شد و امید داشتم ولی حالا چی؟
جمعه 86 بهمن 12
, ساعت 12:32 صبح |[ پیام]
ولی من خیلی دوستش دارم. اول ها، شاید برام خیلی مهم نبود ولی حالا عاشقش شدم. من خیلی چیزا با نوشتنش تونستم یاد بگیرم...خیلی...
جمعه 86 بهمن 12
, ساعت 12:30 صبح |[ پیام]