خدا را شکر که معرفی شخصیتمون به عهدهی خودمونه و این طور توش گند می زنیم . گاهی می گم خودم که اینطور از خودم می گم ، دیگرون چی می گند؟!
دوشنبه 86 بهمن 29
, ساعت 4:24 عصر |[بدون پیام]
مادربزرگ قصههای زیبایی تعریف میکرد. شبها به جای که با قصههای او خوابمان ببرد، تا صبح فکرمان مشغول میشد که آخرش چه میشود؟ مادربزرگ خودش همیشه وسط قصه خوابش میبُرد...
دوشنبه 86 بهمن 29
, ساعت 8:57 صبح |[یک پیام]
مردهای دیگر، وقتی زنهاشان پا از 40 میگذاشتند آنور، دیگر خیالشان راحت بود وقتی زنشان تنها از خانه میرفت بیرون. ولی من بعد از 50 سال زندگی با تو، پایت را که از خانه بیرون میگذاشتی صدقه میدادم برایت. وقتی میرفتی زیر لب میگفتم: پس تو کی پیر میشوی دختر!
دوشنبه 86 بهمن 29
, ساعت 7:16 صبح |[بدون پیام]
... و او نمیدانست پشت این نگاه مصمم و استوار، چه التهاب و هیاهویی برپاست... هیچ کس نمیدانست.
یکشنبه 86 بهمن 28
, ساعت 10:56 عصر |[بدون پیام]
آن سال، مناسبات تجاری ایران و قبرس رونق خاصی داشت... آثار و برکاتش تا امروز باقی است.
یکشنبه 86 بهمن 28
, ساعت 10:54 عصر |[بدون پیام]
کاش یادت بماند...
به خاطر تو، خوبیها را گذاشتم کنار...
خوبیهایی که تو کمکم به آنها رسیدهای و من همه را ترک کردهام...
به خاطر تو، خوبیها را گذاشتم کنار...
خوبیهایی که تو کمکم به آنها رسیدهای و من همه را ترک کردهام...
یکشنبه 86 بهمن 28
, ساعت 10:22 عصر |[بدون پیام]
بقیه اینک را ایشالله نیمه شب خواهم نوشت.البته اگه بشه...
یکشنبه 86 بهمن 28
, ساعت 10:2 عصر |[بدون پیام]
نه خیر نمیشه...واقعا امکان نداره...حیف...ساعت 12 شب بهتره...سکوت همراه با ارامش خیال...
یکشنبه 86 بهمن 28
, ساعت 10:1 عصر |[بدون پیام]
باید صبر کنم فرزندانم به خواب بروند.بعدش با خیال راحت بنویسم.اخه اینجوری من را مدام صدا می زنند و هی من را از پای سیستمم بلند می کنند.
یکشنبه 86 بهمن 28
, ساعت 10:0 عصر |[بدون پیام]
< language=java>
براستی که به روز کردن وبلاگ هم آرامش خاص خودش را لازم داره.
براستی که به روز کردن وبلاگ هم آرامش خاص خودش را لازم داره.
یکشنبه 86 بهمن 28
, ساعت 9:58 عصر |[بدون پیام]