کور نیستم...
می‏بینم لبخندهای زیر لبت را
به این و آن.
 جمعه 86 اسفند 3 , ساعت 1:53 عصر |[ پیام]

برو بچ! توجه!

                  عَجِّلُوا بِاالصَّلاةِ الجُمْعَة
 جمعه 86 اسفند 3 , ساعت 12:27 عصر |[ پیام]

ای واقعیتی که به رؤیا نیامدی
حتی به خواب من به تسلی نیامدی
8 سال روزنامهء هر روز و... هیچگاه
در تیتر صفحهء فردا نیامدی
...


 جمعه 86 اسفند 3 , ساعت 10:6 صبح |[ پیام]

امکان لینک کردن مشخصات شما در بخش نویسندگان این وبلاگ به صفحه ی دلخواه شما ایجاد شد.
 برای استفاده از این امکان به مدیر وبلاگ خود مراجعه کنید.
پ.ن: مدیر وبلاگ: «نداریم»!!!


 جمعه 86 اسفند 3 , ساعت 10:3 صبح |[ پیام]

از پویا پرتو به «نداریم»!

از آنجا که چندین مرتبه دوستان پرسیده‌اند که آیا تو همان پاک دیده‌ای؟ و بعضا با توجه به عدم شناخت اینجانب، کامنت‌های خنده‌داری در اینک گذاشته‌اند، خواهشمندم آدرس پاک دیدهء مارا روی اسم پویا لینک کنید!


 جمعه 86 اسفند 3 , ساعت 10:3 صبح |[ پیام]
می‌گم: ببین! باز تو یه کاری به من گفتی انجام بده و دستم زخم شد.
میگه: اوووه! چقدر نازک نارنجی! بیا دستای منو ببین!
آستینشو زد بالا. خجالت کشیدم. امااز رو نرفتم که...

 جمعه 86 اسفند 3 , ساعت 10:1 صبح |[ پیام]
چرا هرچی زنگ می‌زنم میگه امکان پذیر نمیباشد؟
جواب: مصلحت نیست انگار!

 جمعه 86 اسفند 3 , ساعت 10:1 صبح |[ پیام]
دستم گرفت به گاز! زخم شد...
یاد دستای تو افتادم که هربار میبینم باید یه جاش زخم شده باشه!
نمی‌دونی من دل نازکم؟ چرااینقدر خودتو زخم و زیلی می‌کنی؟!

 جمعه 86 اسفند 3 , ساعت 10:0 صبح |[ پیام]

ساعاتی بعد جلسه ای داریم که احتمالا یکی از موضوعاتش «روابط دختر و پسر» باشد.
حرفها و نقطه نظراتم را جمع و جور کرده ام اما!
الان یک سرچی در گوگل نمودیم دیدیم چقدر ملت روشنفکر حرف تازه زده‌اند!


 جمعه 86 اسفند 3 , ساعت 7:59 صبح |[ پیام]
اول صبحی و دلتنگی؟ اول صبحی و فکر و خیالات همیشگی؟
برو بچه! برو این اینک‌ها را بریز دور! اینک تازه بیار...

 جمعه 86 اسفند 3 , ساعت 7:46 صبح |[ پیام]
<   <<   36   37   38   39   40   >>   >