حالا جریمه میشین تا انقدر مطلب بنویسین، تا این هفت خطیه از صفحه بره بیرون. میگین نه؟؟ از اون یکی بپرسین. منم همین شکلی جریمه شدم.
جمعه 86 آذر 30
, ساعت 2:56 صبح |[ پیام]
این همه آدرس میدی بعد تازه برم بپرسم خانهی دوست کجاست؟! خب از اول بگو باید از یکی دیگه بپرسم تا تکلیف خودم رو بدونم؛ چرا این همه میپیچونی ما رو؟!
جمعه 86 آذر 30
, ساعت 2:54 صبح |[ پیام]
خووووب!!!!! برده مرده شور. اما خوب همشم که بد نیست. درست گرفتم؟
جمعه 86 آذر 30
, ساعت 2:54 صبح |[ پیام]
اشتباه می کنی. خیلی هم اشتباه می کنی. همین دیشب داشتم براش می گفتم «تو داری همه چی رو بسیط می بینی» این رو هم بهش گفتم که «من اسیرم؛ اسیر این همه مصیبت؛ این همه درد؛ این همه دلیل هایی که هر کدومش برای خفتن یه آدم کافیه». به خدا اشتباه می کنی. والله اشتباه می کنی. به همین جون بی ارزش...
جمعه 86 آذر 30
, ساعت 2:54 صبح |[ پیام]
اگر خدا مردهشور را خلق نکرده بود... بعضی چیزها را چه کسی باید میبرد؟
جمعه 86 آذر 30
, ساعت 2:52 صبح |[ پیام]
سعید! یادته گفتی «فرشته خانووووووم!» خوش به حالت.
جمعه 86 آذر 30
, ساعت 2:51 صبح |[ پیام]
پای فواره جاوید اساطیر زمین می مانی /و ترا ترسی شفاف فرا می گیرد. /در صمیمیت سیال فضا، خش خشی می شنوی: /کودکی می بینی /رفته از کاج بلندی بالا، جوجه بردارد از لانه نور /و از او می پرسی
خانه دوست کجاست. /(سهراب)
خانه دوست کجاست. /(سهراب)
جمعه 86 آذر 30
, ساعت 2:51 صبح |[ پیام]
نرسیده به درخت، /کوچه باغی است که از خواب خدا سبز تر است /و درآن عشق به اندازه پرهای صداقت آبی است. /می روی تا ته آن کوچه که او پشت بلوغ، سر بدر می آورد، /پس به سمت گل تنهایی می پیچی،
دو قدم مانده به گل،
................
دو قدم مانده به گل،
................
جمعه 86 آذر 30
, ساعت 2:50 صبح |[ پیام]
باز هم... آمدی تو بر سر راهم...
آی عشق... میکنی دوباره گمراهم...
دردا... من جوانی را به سر کردم...
تنها... از دیار خود سفر کردم...
(شاعرش رو نمیدونم. خوانندهش: احمد آرا)
آی عشق... میکنی دوباره گمراهم...
دردا... من جوانی را به سر کردم...
تنها... از دیار خود سفر کردم...
(شاعرش رو نمیدونم. خوانندهش: احمد آرا)
جمعه 86 آذر 30
, ساعت 2:48 صبح |[ پیام]