قول نمیدم تا اونوقتی که تو میخوای، کاری برای تو داشته باشما!
پنج شنبه 87 تیر 20
, ساعت 2:12 عصر |[ پیام]
بعضی وقت ها یک حسی دارم مثل علاقه وافر به شکاندن و خرد کردن یک شیء!بعضی ها به این می گویند دیوانگی مزمن!!!نمیدانم...حتما من هم دیوانه شده ام...
سه شنبه 87 تیر 18
, ساعت 10:9 عصر |[ پیام]
یک آرزو: کاش با لایو رایتر یا اسکرایبفایر میشد پارسیبلاگنویسی کرد.
سه شنبه 87 تیر 18
, ساعت 2:31 عصر |[ پیام]
مینویسم تا بیایی. ننوشتم هم بیا. بیایی هم مینویسم.
سه شنبه 87 تیر 18
, ساعت 2:29 عصر |[ پیام]
تاریکی هم عجب عالمی داره!لااقل باعث میشه منظره بهم ریخته اتاقمو نبینم...این درست شبیه آرزویی بود که قبلا در مورد تو میکردم...
دوشنبه 87 تیر 17
, ساعت 11:45 عصر |[ پیام]
موقع رفتن به عنوان آخرین جمله بهم گفت:((من واقعا فکر می کردم ما مدت بیشتری با هم باشیم...)).چقدر این جمله عادی و ساده بود و چقدر ساده منو تا مدت ها بهم ریخته بود...
دوشنبه 87 تیر 17
, ساعت 11:34 عصر |[ پیام]
خانم مادرانه هم که می خواهند بنویسند صفحه ی مدیریتشون مشکل داره. یکی کمک کنـــــــــــــــــــــه!
شنبه 87 تیر 15
, ساعت 2:17 عصر |[ پیام]
می گفت: «باید می فهمیدیم که تنها هستیم، حالا که نفهمیدیم تنها خواهیم ماند».
شنبه 87 تیر 15
, ساعت 2:15 عصر |[ پیام]