خدا میگه: از چی بگذرم؟مگه قرار بود مخفی باشه؟
میگم: نه خدایش قرار نبود، مخفی باشه؟
خدا میگه: دیوونم کردی، برای چی پس استغفار میکنی؟ وقت منو میگیری؟ این همه گناه برو از اونا استغفار کن تا بیام سراغت !!
بعضی کامنتها توی وبلاگت دل را میسوزونه. مخصوصا اگر یه ادم عوضی نقطه ضعفت را بدونه و هی بیاد حالت را بگیره.
چه بهش میتونم بگم. وقتی خودش عقلش نمیرسه. فهم نداره. ادعای مذهبی بودنش هم میشه.
برای یه وبلاگنویس، خیلی بده که مطلب بنویسه و خوانندههاش نفهمن. مطلب را نگیرن. اصلا ضایعس. اصلاً فاجعس. اصلاً چیزه ... چیز ... شما بهش چی میگین؟ آره همون.
خیلی بده.
((مطلب تو وبلاگ اصلیم منظور بود))
با این درس خوندنم.
فصل سوم، یک کتاب گندهی تخصصی هم برای خودش شاهکاریس. پر است از اشکالات نوشتاری توی جزوه. ملت فارسیشان غلت است.
تمام شیرینی طبقه سوم خانهمان. برادر زادهام است.
نگفتم برادر، نگفتم خانمش. گفتم دخترش.
اوکی؟
چهارشنبه امتحان دارم. خانم حسینی، درس را آورده جلوی چشممان.
- آخه نامرد من چقدر مگه جون دارم. 5 فصل درس تخصصی. دارم پوست می اندازم. آن هفته هم که امتحان بود.
+ دانشجویی یعنی همین دیگه.
درسته که موسیقی خارجکی را نمیفهمم کامل. مخصوصا اسپانیایش را. ولی ریتم خوبی داره.
موسیقی را برای ریتمش گوش میکنم. والا سنتی خودمان پرمحتواتر از بقیه موسیقیهاس. حتی بیکلامش.