اونوقتشم ترم اینکه به خانم مادرانه عزیز تبریک میگم. چون بالاخره مامان هستند و این روز متعلق به مامانای گل هم هست.
سه شنبه 87 تیر 4
, ساعت 1:23 صبح |[ پیام]
اووووووووخ... دیر کردم الهه جان. ببخش. آخه چی بگم؟ اول از خودت تشکر میکنم. ممنونم خانم گلم.
سه شنبه 87 تیر 4
, ساعت 1:21 صبح |[ پیام]
داشتم از تیله های چشمانت می گفتم
همیشه دوست داشتم تیله ها رو بشویم
تیله چشمانت را با اشک شستی و دلم رو خون کردی..
همیشه دوست داشتم تیله ها رو بشویم
تیله چشمانت را با اشک شستی و دلم رو خون کردی..
دوشنبه 87 خرداد 20
, ساعت 2:21 صبح |[ پیام]
راستی خوش اومدم... کجا بودم؟ چرا نبودم!!!
دوشنبه 87 خرداد 20
, ساعت 2:20 صبح |[ پیام]
تیله من رو یاد چشمانت می اندازه.. یاد اون یه جفت چشم تیله ای که تو قاب روسری های رنگی با هر رنگش ، رنگ تیله ها هم، تغییر می کنه و دلم رو ضعف می بره..
دوشنبه 87 خرداد 20
, ساعت 2:19 صبح |[ پیام]
مادرانه بزرگوار.... آدرس نمی دین بیاییم خدمتتون و کادوئی و .....
پنج شنبه 87 خرداد 9
, ساعت 11:35 عصر |[ پیام]
منم همین ....بعضی چیزها چه فراموش نشدنیاند. و یادآوریشان چه زجرآور.
اما انگاری چاره ای نیست !! ...فردا بهش فکر میکنیم . حال بی خیال..
اما انگاری چاره ای نیست !! ...فردا بهش فکر میکنیم . حال بی خیال..
پنج شنبه 87 خرداد 9
, ساعت 11:33 عصر |[ پیام]
با سر انگشتان نگاهت، تلنگری بر اعماق وجود خاک گرفته ام حس نموده و بر آویز گوشه ی اتاق شماره ی حضورت را گره بسته و با تیک تاک ساعات قرون، رفتنت را بر صفحه ی دلم تفریق نمودم.
جمعه 87 خرداد 3
, ساعت 11:21 عصر |[ پیام]
کاش بال پروازی بود، به وسعت دریاها / کاش حس حضوری بود، به قدمت کوهها / کاش مرکب راهی بود، به قدرت بی کرانه ها / کاش رنج سفری بود، به امتداد تمام شب های بی پناهی / کاش لمس حضوری بود ، به زلال جاری شدن نگاه گم شده ات / کاش کسر فاصله ای بود ، به وسعت امتداد مرگ و زندگی
شنبه 87 اردیبهشت 28
, ساعت 11:41 عصر |[ پیام]