خب چیه؟؟؟
حقیقت تلخه دیگه...
نه نه...باید بگم کُشندس...اصلا یه چیزی...زجر آوره...پدر در میاره...همون...همون... 


 چهارشنبه 86 دی 5 , ساعت 11:28 عصر |[ پیام]
ای بابا...من یه بار ارسال کردما.....تو رو خدا ببین....6 بار اومده...برم حذف کنم تا سه نشده
 چهارشنبه 86 دی 5 , ساعت 11:24 عصر |[ پیام]
خب یکی پیدا نمیشه، درستش کنه...می دونم خیلی زحمت کشیدید ولی...
هم اینک نیازمند یاری سبزتان هستیم!
 چهارشنبه 86 دی 5 , ساعت 11:17 عصر |[ پیام]
آدم میخواد بعضی وقتا از دست این.....همون....آره...پارسی بلاگ دیگه...سرشو بکوبونه توی شیشه ی مانیتور....ولی حیف که جونمون خیلی عزیزتر از این حرفاس!!!
 چهارشنبه 86 دی 5 , ساعت 11:15 عصر |[ پیام]
هوا بد جوری گرفته، ولی من نمی دونم آخه واسه چی بارون نمی یاد.
خب باباجون، اگه دلت گرفته، بشین حسابی زار بزن. هم خودت رو راحت می کنی، هم ما یک فیضی می بریم. بد میگم؟ بگو بد میگی.
 چهارشنبه 86 دی 5 , ساعت 3:17 عصر |[ پیام]
کسی هرگز نمی داند، چه سازی می زند فردا
چه می دانی تو از دیروز، چه می دانم من از فردا
همین یک لحظه را دریاب، که فردا می شوی تنها
 چهارشنبه 86 دی 5 , ساعت 2:55 عصر |[ پیام]

سلام به همه ی دوستان:
به نام معبد عشق و به نام الهه ی وجودم، به نام وجودی که وجودم زوجودش به وجود آمد.
برای شروع فکر کنم خوب باشه.


 چهارشنبه 86 دی 5 , ساعت 2:18 عصر |[ پیام]
<   <<   96   97   98   99