او را در آغوش می گیرم....حسش می کنم...او نیز با آغوشی باز بنده اش را می پذیرد و.....
 جمعه 86 دی 7 , ساعت 9:38 صبح |[ پیام]
آری می توان....فقط باید درکش کرد و او را نیز حس کرد...
بسیار راحت است....به راحتی آب خوردن....فقط باید بیش از این دل صاف شود و خدایی....
 جمعه 86 دی 7 , ساعت 9:37 صبح |[ پیام]
با نگاهی معصوم به سویش، او را نیز فراخواند و صدا زد و دهان را به نامش خوشبو کرد و...
می توان او را نیز در آغوش گرفت و...
 جمعه 86 دی 7 , ساعت 9:36 صبح |[ پیام]
پس می توان همیشه با امیدی دو چندان سر بر زمین گذاشته و شب را به پایان برد و....
بادلی امیدوار چشم ها را باز کرد و....
 جمعه 86 دی 7 , ساعت 9:35 صبح |[ پیام]
شب اگر می گذرد و تاریکی اگر می رود و....
آری..آری در پس آن می آید روزی را که تو در ....
 جمعه 86 دی 7 , ساعت 9:34 صبح |[ پیام]
عجب جمعه ی دل انگیز و با صفاییه ( صفاییه نه صفایی......)همون...همون...
 جمعه 86 دی 7 , ساعت 9:33 صبح |[ پیام]
خب...دیگه بسه دیگه...پاشو برو بخواب...مگه تو نمی خوای فردا پاشی درس بخونی...
خب چرا دیگه....
پس همگی یا حق...
 جمعه 86 دی 7 , ساعت 12:20 صبح |[ پیام]
ولی اینو همیشه یادت باشه....
ببین عزیز، تو یه روز می یایی، یه روز هم باید بری....ولی خیلی حواست رو جمع کنه که بدونی داری چه کار می کنی توی اون مدتی که می مونی و داری...آره..همون..همون...
 جمعه 86 دی 7 , ساعت 12:18 صبح |[ پیام]

آره شیرینه دیگه.....
و خیلی هم خوبه که یادت باشه که آره بابا، تو همون بنده ای هستی که در مثلا فلان سال پیش در چنین روزی خیلی پاک و معصومانه به این دنیای...آمدی...ولی الان در همین روز با روحی سرشار از گناه....وای....شاید....


 جمعه 86 دی 7 , ساعت 12:13 صبح |[ پیام]
به به....تاریخ شد هفتمه دی....دیگه چی از این بهتر...
شد همون تاریخی که بنده قدم های مبارکم رو بر این زمین خاکی نهادم(البته هنوز زود بود واسه راه افتادن)
خب تولد هم روزه خوبیه دیگه....یه جورایی شیرینه....
 جمعه 86 دی 7 , ساعت 12:11 صبح |[ پیام]
<   <<   91   92   93   94   95   >>   >