دوست داشتن چند چیز در یک زمان هم بد دردیه...بد درد..
 جمعه 86 دی 7 , ساعت 9:53 صبح |[ پیام]
بریم بچسبیم به درس که پشیمونی بد دردیه...بد درد....

 جمعه 86 دی 7 , ساعت 9:52 صبح |[ پیام]
ای بابا...خودمو لو دادم که....خب حالا....
ولی باید اینم بدونم...که:
الهه خانم، سحر خیز باش تا کامروا باشی...
 جمعه 86 دی 7 , ساعت 9:50 صبح |[ پیام]
خب..حالا فکر کنم یک صبحانه ی مشتی می چسبه حسابی....
 جمعه 86 دی 7 , ساعت 9:49 صبح |[ پیام]
آری...آری ...می توان همه ی این کارها را کرد...ما بنده ایم و صاحب اختیار...خودش این اختیار را در وجوده ما قرار داده است...پس کاری درست انجام دادن با این اختیار، یک افتخاری بزرگ برایم است...
 جمعه 86 دی 7 , ساعت 9:48 صبح |[ پیام]
کاری کن که به جای این که گرد حسرت بر چهره ات بنشیند و روزهایت بی هدف بگذرد...درست فکر کن و درست عمل کن...این روز چون باد نیز بر تو عبور می کند ولی...ولی...می توان در همین باد بهترین یادگاریها و اعمال را از خودت برجای گذاشت...
 جمعه 86 دی 7 , ساعت 9:46 صبح |[ پیام]
این روز را آغازی دوباره نیست و گذشتنی است...
آری....پس از آن فقط حسرت یک لحظه اش به من می ماند...
پس کاری کن که آه افسوست به آسمانها بلند نشود....
 جمعه 86 دی 7 , ساعت 9:44 صبح |[ پیام]
اکنون که دوباره صدایم را شنیدی( البته همیشه می شنیدی ولی من...)
اکنون که دوباره به سویت بازگشتم و دوباره....
همیشه عاشقانه می پرستمت....
 جمعه 86 دی 7 , ساعت 9:42 صبح |[ پیام]
چقدر این جمله زیباست...با آن که از بچگی آنرا شنیده ام ولی همیشه به آن اعتقادی باطنی دارم....
در ناامیدی بسی امیدی است
پایان شب سیه، سفید است
 جمعه 86 دی 7 , ساعت 9:41 صبح |[ پیام]
خب دیگر قرتی بازی بس است...پاشو....پاشو....
دست هایم را به آسمان بلند می کنم...آری اکنون که دوباره روزی دیگر را با نام او آغاز می کنم، بر خود واجب می دانم که نماز شکرش را به جا آورم.
 جمعه 86 دی 7 , ساعت 9:39 صبح |[ پیام]
<   <<   91   92   93   94   95   >>   >