سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بد جوری خسیس شدم.جاتون خالی...فقط دارم با کارت شبانه آپدیت می‏کنم.تازه ...از خواب هم نمی زنم.فقط از ساعت 7صبح تا 8و نیم ...همه اش همین قدر.خوب میشه اگه قبض تلفن بیاد پایین.
 جمعه 87 فروردین 2 , ساعت 7:44 صبح |[ پیام]
ور پریده از من موبایل می‏خواد.میگه دلم واسه دوستام تنگ شده.دیگه فکر اینجاش رو نکرده بودم.بیچاره باباش...خرج اردو...بلیط برگشت...لباسهای عید...خرید پذیرایی...مخلفات لازم خانه...عیدی من و بچه هام...
خوب شد من بابا نشدم و گرنه...
 جمعه 87 فروردین 2 , ساعت 7:42 صبح |[ پیام]
خودم که هیچ ...دخترم حسابی با شماها انس گرفته .مدام از من می پرسه :«مامان !پس وبلاگ من کو؟»
 جمعه 87 فروردین 2 , ساعت 7:39 صبح |[ پیام]
دوستان گلم...دست همه تون درد نکنه.مادرانه واقعا به وجود شماها افتخار می کنه.خوش به حال مادرتون که شماها بچه‏اش  هستین.
 جمعه 87 فروردین 2 , ساعت 7:38 صبح |[ پیام]
لازم نبود ابنقدر برای اردو مضطرب باشم.شکر خدا به خیر و خوبی و بی خطر گذشت برام.آخه اردو با دو تا بچه؟اونم بدون باباشون؟بابا بازم به خیر گذشت.
 جمعه 87 فروردین 2 , ساعت 7:36 صبح |[ پیام]

آخیش...بالاخره خدا کمکم کرد برم اردوی جنوب.خداجون! ممنون. < language=java>


 جمعه 87 فروردین 2 , ساعت 7:34 صبح |[ پیام]
خوشحالم که به تعدا کافی خواهر شوهر دارم.آخه بچه هایم احساس بالندگی می کنند که عمه و عمو با محبت دارند.برای سلامتی خواهر شوهر ها...بلند صلوات...
 دوشنبه 86 اسفند 20 , ساعت 3:53 صبح |[ پیام]
وقتی بچه هایم عمه شان رو دوست دارند؛ ناخود اگاه یادم می‏رود که او خواهر شوهر من بوده.حس خوبی پیدا می کنم وقتی دخترم صمیمانه به عمه اش سلام می‏کند.
 دوشنبه 86 اسفند 20 , ساعت 3:51 صبح |[ پیام]
وقتی هم می‏خواهی از ناراحتی ات بگویی ؛ لطف کن قبلش یه لیوان آب بنوش.تا لااقل سر من از فریادهای تو در امان بماند.تو میدونی چقدر دوستت دارم؟حتی وقتی هم بداخلاقی...
 دوشنبه 86 اسفند 20 , ساعت 3:49 صبح |[ پیام]
به جای اینکه کم محلی کنی...به جای اینکه کسل و پژمرده باشی..
یا کم تمرین کن که به من بگویی:«من ناراحتم .چون تو این کار و یا این حرف رو زده ای»
اگه جوابش را بشنوی؛ مطمئنم به شدت آرام می‏شوی.چون از سوء تفاهمات بزرگتری رها می‏شوی...
 دوشنبه 86 اسفند 20 , ساعت 3:47 صبح |[ پیام]
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >