سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روزها از نو،
روزی‏ها از نو،
شب‏ها از نو،

از مشهد برگشتیم...


 سه شنبه 86 بهمن 9 , ساعت 10:12 عصر |[ پیام]

بَــــــ بوووو.... بَـــــــــ بوووو....  بَــــــ بوووو....
بنده آمبولانس هستم و یک بیمار به شدت اورجانسی را به همراه خود دارم. لطفا از جلوی راه من بروید کنار. وگرنه له‏تون می‏کنم.
بَــــــ بوووو.... بَـــــــــ بوووو....  بَــــــ بوووو....


 یکشنبه 86 دی 30 , ساعت 11:45 عصر |[ پیام]
کنایه می‏زند: «هان! چی شد؟ تا بهار بود همه چی خوب و رمانتیک بود، حالا که زمستون شد کم آوردی؟ این همه ادعا همین بود؟!» به‏اش گفتم: «وقتی زمستون بشه، آب و گاز و برق خونه‏ت رو هم قطع کنن... بعد هم از خونه بندازنت بیرون... تو طاقت می‏آری؟»
 یکشنبه 86 دی 30 , ساعت 10:30 صبح |[ پیام]
در انتظاری بهاری که نمی‏آید،
هر شب به خود می‏پیچند
درختان خیابان‏خواب...
مرتضی کاردر
 یکشنبه 86 دی 30 , ساعت 10:12 صبح |[ پیام]
درست وقتی که خیال می‏کنی آفتاب در آمده است و برف‏ها دارند آب می‏شوند و همه چیز رو به گرمی است... سرمای دیگری از راه می‏رسد و برف و بوران دوباره‏ای راه می‏افتد، آسمان تیره می‏شود و برفی جدید... تمام زمین دلت، یخ‏بندان می‏شود...
 یکشنبه 86 دی 30 , ساعت 10:11 صبح |[ پیام]
صدایی که می‏شنوید، صدای یک گاو است؛ یک گاو به شدت گاو:
ماااااااااااااااااااااااااااااااااا مااااااااااااا
 شنبه 86 دی 29 , ساعت 7:22 عصر |[ پیام]
فی قربها عذاب... فی بعدها عذاب...
 شنبه 86 دی 29 , ساعت 1:48 عصر |[ پیام]
گفت نیازی نیست باهاش صحبت کنی؟ حدس می‏زدم. نباید عجولانه تصمیم‏ می‏گرفتی. باید قبلش باهاش مشورت می‏کردی. بدون مشورت، آدم زود بند رو به آب می‏ده. این خیلی مهمه. خیلی.
 شنبه 86 دی 29 , ساعت 1:40 عصر |[ پیام]

You just helped me... and everything will be OK. God willing


 جمعه 86 دی 28 , ساعت 10:31 صبح |[ پیام]
دونت وُِری! ایت وازنت بیکاز آو یو!
 جمعه 86 دی 28 , ساعت 8:9 صبح |[ پیام]
<   <<   11   12   13   14   15   >>   >