یکی از نکته های جالب اون مدرسه این بود که کلی آدم اونجا بود که فامیلی شون حیاتی بود؛ معاون مدرسه، دبیر بینش، مدیر مدرسه، یکی از معلمای ریاضی و نگهبان مدرسه. همین!

 دوشنبه 86 دی 3 , ساعت 2:32 عصر |[ پیام]
یاد نگهبان مدرسه به خیر. همیشه آروم. همیشه همراه لبخند. یادت به خیر آقای حیاتی.

 دوشنبه 86 دی 3 , ساعت 2:17 عصر |[ پیام]
دلم برای آقای عباسی تنگ شده. خیلی معلم باحالی بود. دست خطش هم خوب بود؛ همیشه هم آروم بود. یاد آقای عامری هم به خیر. با اون لهجه لامردی ضایع!

 دوشنبه 86 دی 3 , ساعت 2:15 عصر |[ پیام]
وقتی مهراب از مدرسه رفت، اولین بار بود که رفتم توی اون خوابگاه؛ یه گونی پر از دمپایی زیر یکی از تختا بود؛ به یاد همه دمپایی های گمشده! یه دقیقه سکوت!

 دوشنبه 86 دی 3 , ساعت 2:14 عصر |[ پیام]
یاد خوابگاه 9 به خیر. همون خوابگاهی که تا شش ماه اول سال حتا یه بار هم جرات نکرده بودم برم توش.

 دوشنبه 86 دی 3 , ساعت 2:13 عصر |[ پیام]
یادش به خیر. داشتیم با هم حسابان می خوندیم؛ جمعه بود. من باید می رفتم برای امتحان گواهینامه DOS. یادم رفت. یادش به خیر مهندس خسروی. یادش به خیر اون دفتری که گم کردم... . البته من گم نکردما. دادم به یکی از هم کلاسی ها که از روش بنویسه؛ اما ...

 دوشنبه 86 دی 3 , ساعت 2:8 عصر |[ پیام]
یاد سلمانپور به خیر. با اون همه بامزگی ها و خالی بندیاش. یادش به خیر...

 دوشنبه 86 دی 3 , ساعت 2:3 عصر |[ پیام]
دارم فاصله اصفهانی گوش می کنم. یاد دبیرستان و روزهاش به خیر. اون روزا آدم بهتری بودم. خیلی بهتر. هم بهتر هم خوش تر. یاد حسن اون وقتا به خیر.
 دوشنبه 86 دی 3 , ساعت 2:2 عصر |[ پیام]

هنوز نمی‏دونم اِل باکلاس چند چند شد.


 دوشنبه 86 دی 3 , ساعت 1:31 عصر |[ پیام]
هیچ نیازی نیست ایمیل چک کنم.
مطمئنم که نفرستاده.
 دوشنبه 86 دی 3 , ساعت 8:19 صبح |[ پیام]
<   <<   81   82   83   84   85   >>   >