سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هیچ وقت چشمای مامان سعید یادم نمیره. چشمایی که همیشه سرخ بود. چه زن مهربونی. چه زن شادی. البته خب می‌دونی. چه حرفایی میاد توی این ذهنم. حرف زشتیه اما می‌‌‌ خواستم بگم حقش بود. خدااا. این یکی رو نشنیده بگیر. شرمنده دارم بقیه رو با خودم مقایسه می‌کنم.

 دوشنبه 87 خرداد 27 , ساعت 4:46 صبح |[ پیام]
چرا هیچ وقت مامان سعید از ذهن من نمیره. اون حرف مامان چند ساله هیچ وقت از ذهنم نمیره. هیچ وقت. همیشه توی این فکرم که مامان کی قراره اون حرف رو درباره ی من بزنه. کاش هیچ وقت نزنه. کاش هیچ وقت ندونه که من مثل مامان سعیدم.

 دوشنبه 87 خرداد 27 , ساعت 4:44 صبح |[ پیام]
گفتی دوستت دارم. به شوخی گفتم واقعا؟! دلخور شدی و ناراحت. گفتم دوستت دارم. گفتی دروغ میگی. با جدیت گفتم واقعا اینجوری فکر می کنی؟ با جدیت گفتی آره... . گفتی شوخی کردم. من فقط ناراحت شدم.

 دوشنبه 87 خرداد 27 , ساعت 4:40 صبح |[ پیام]
خودبدبخت‌پنداری...
 دوشنبه 87 خرداد 27 , ساعت 4:37 صبح |[ پیام]
علی گفت کپی رایتش رو رعایت کنم.

 دوشنبه 87 خرداد 27 , ساعت 4:37 صبح |[ پیام]
قربان! یادته؟

 دوشنبه 87 خرداد 27 , ساعت 4:37 صبح |[ پیام]
یادته اون شب برگشتم گفتم باید مستی هام رو ذخیره کنم؟ می بینی چقدر پشیمونم الان؟ کاش این همه مدت الکی دل خودم رو خوش نکرده بودم. کاش رفته بودم دنبال پیدا کردن یه لذت دیگه. یه لذت جایگزین. یه لذت جایگزین.

 دوشنبه 87 خرداد 27 , ساعت 4:36 صبح |[ پیام]
یک روز که مست باشی، منتظر لحظه‌های درد هم باید باشی.

 دوشنبه 87 خرداد 27 , ساعت 4:34 صبح |[ پیام]
می خندم. نمی خندم. می خندم. نمی خندم. می خندم. نمی خندم. می خندم. نمی خندم. می خندم. نمی خندم. یادش به خیر. یک خط که می کشیدیم بالای عدد بعد از اعشار، معنایش تکرار آن عدد اعشاری بود.

 دوشنبه 87 خرداد 27 , ساعت 4:33 صبح |[ پیام]
هوس رطب
 دوشنبه 87 خرداد 27 , ساعت 4:24 صبح |[ پیام]
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >