دلم برای اینک خوانی تنگ شده بود. خودم را خواندم! خود اینکی ام! حال داد اساسی! حتی همان بد بد هاش...
سه شنبه 87 اردیبهشت 24
, ساعت 12:12 صبح |[ پیام]
خیلی جالبه آدم یه چیزایی را حدس بزنه، بعد یه حرفایی را تمرین کنه، بعد همون چیزها پیش بیاد و اونم با آمادگی کامل همون حرفا روبزنه! (قشنگ گفتم! کلاس یه کاسه رفت رو هوا!)
سه شنبه 87 اردیبهشت 24
, ساعت 12:11 صبح |[ پیام]
زنگ زد. زنگ زدم. حرف زد. حرف زدم. آخیش! راحت شدم!
سه شنبه 87 اردیبهشت 24
, ساعت 12:11 صبح |[ پیام]
این امیر حسین آدم بشو نیست ! باز وسط خیابون رهامون کرد!
سه شنبه 87 اردیبهشت 24
, ساعت 12:10 صبح |[ پیام]
چقدر نسبت به خانم دکتر ارادت دارم!
پ.ن: کاش جواب این همه ارادتم را به خوبی بده!!!
سه شنبه 87 اردیبهشت 24
, ساعت 12:10 صبح |[ پیام]
امروز هم طبق روال این دو هفته!
می گفت: بابا رییس دفترمون مرده، کلیدها همه پیش اونه! حالا رییس دفتر کی بود؟ همون که واسه ما چایی آورده بود!
سه شنبه 87 اردیبهشت 24
, ساعت 12:9 صبح |[ پیام]
خانم مهندس تو انجمن همه امیدمون را نا امید کرد. فکر نکنم حتی این وکیله با این تز انگلیسیش هم بتونه کاری صورت بده.
سه شنبه 87 اردیبهشت 24
, ساعت 12:9 صبح |[ پیام]
مادر جان خیلی دوستت دارم!
پ.ن: گفتم مینویسمها! فکر کردی الکی میگم؟!
سه شنبه 87 اردیبهشت 24
, ساعت 12:8 صبح |[ پیام]
گفتم: «لبت». گفت: «لبم آب حیات».
گفتم: «دهنت». گفت: «زهی حبه نبات».
گفتم: «سخنت». گفت که حافظ گفتا "شادی همه لطیفه گویان صلوات!"
گفتم: «دهنت». گفت: «زهی حبه نبات».
گفتم: «سخنت». گفت که حافظ گفتا "شادی همه لطیفه گویان صلوات!"
دوشنبه 87 اردیبهشت 23
, ساعت 8:48 عصر |[ پیام]