سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بعضیا!!!
دوستت دارم
همین!


 یکشنبه 87 شهریور 17 , ساعت 10:33 صبح |[ پیام]
این روزها اشک‌ها سردی خاصی دارند
اونقدر سردند که گاهی سینوزیتم رو تحریک می‌کنند
کاش دوباره گرمی دست‌هات رو به گونه‌هام می‌بخشیدی
مثل اون روزها گرفته‌ام . ابری ابری. وسط تابستون هم ابرها راه افتاب را می‌بندند
 یکشنبه 87 شهریور 17 , ساعت 10:29 صبح |[ پیام]
منزوی شدیم رفت!
همیشه این گوشه‌ی خونه
پشت سیستم
حالش ازم به هم نمی‌خوره؟

 پنج شنبه 87 شهریور 14 , ساعت 2:30 عصر |[ پیام]
ببینم خدا که وقت دادن اجر نگاه نمی‌کنه به بدی ما و به کسی کم‌تر بده
نگاه می‌کنه؟
تازه اگه هم نگاه کنه واسه بیشتر دادنه
خب نگاه کن اوس کردیم ببین ما چقدر خلافیم ! مرحمتی!!!!

 پنج شنبه 87 شهریور 14 , ساعت 2:29 عصر |[ پیام]
اصلا بگو ببینم
تو تاحالا چند شب با هیچی شام درست کردی؟
با هیچی!
خدا عمرش بده . زحمت‌هاش هیچ وقت جبران نمی‌شه

 پنج شنبه 87 شهریور 14 , ساعت 2:28 عصر |[ پیام]
فکر می‌کردم خدا هم چقدر حالیشه ها
هیچ جوری اگه تو بودی این طور صبر نداشتی
اوه . این همه مشکل و این همه بی مهری
کلا اهل زندگی بودن هم برای خودش مقوله‌ایه

 پنج شنبه 87 شهریور 14 , ساعت 2:27 عصر |[ پیام]
خسته شدم دیگه . پس کی این مهمون از راه می‌رسه؟
چشم انتظاری سخته ها

 پنج شنبه 87 شهریور 14 , ساعت 2:25 عصر |[ پیام]
کنار هم دراز کشیده بودند
بهش اشاره کرد : اون کوهها را می‌بینی ؟ تا اون بالاته آسمون بگیر و بیا پیش پامون . به نظر چقدره؟
خب بیچاره چه می دونسته چی بگه ؟ گفته خیلی بزرگ
اونم به ریشش خندیده که زکی ! میگه بزرگه

 پنج شنبه 87 شهریور 14 , ساعت 2:24 عصر |[ پیام]
اینک هم به هر دردی نخوره به درد بلند فکر کردن می خوره
ببینم راستی اونطورهایی هم که فکر می‌کنم نت بزرگ نیستهاااا
اصلا دنیا مگه چقدره که اینترنتش چقدر باشه
واللا

 پنج شنبه 87 شهریور 14 , ساعت 2:22 عصر |[ پیام]
شایدم باشند خدا عالمه
اصلا کی می‌دونه توی این بی انتهاییه نفرت آور نت کی میاد ؛ کی میره؟
اه . حالم از هر چیز گل و گشاد به هم می‌خوره

 پنج شنبه 87 شهریور 14 , ساعت 2:21 عصر |[ پیام]
<   <<   11   12   13   14      >