وقتی همه ی برنامه رو برام نصبش کرد؛به سرم زد که امانتی رو پس بدم.درسته...پسش دادم.دیگه راضیه مظاهری غریبه شده.میشه ایگنلورش کنین؟
دوشنبه 87 اردیبهشت 2
, ساعت 2:57 صبح |[ پیام]
بعدش کاراها ردیف شد.ویندوز قبلی رفت و من صاحب ویندوز بالاتری شدم.
دوشنبه 87 اردیبهشت 2
, ساعت 2:55 صبح |[ پیام]
اصلا تقصیر مموریه شد.خیر سرم می خواستم بلوتوثهایی که در اردوی جنوب گرفتم رو داخل سیستمم تخلیه کنم که مای کامپیوترم نشناختش.کارم از اینجا در اومده بود...
دوشنبه 87 اردیبهشت 2
, ساعت 2:54 صبح |[ پیام]
ساعت دو بعد از ظهر امروز که اومد خونه مون؛تا 8شب طول کشید.چقدر وقت گیره این ویندوز پاک کردن و نصب کردن...
دوشنبه 87 اردیبهشت 2
, ساعت 2:53 صبح |[ پیام]
< language=java> > آخیش...بالاخره ویندوز خرابه رو پاک کردم.اما طفلی پسر خاله خیلی خسته شد.حالا چه جوری از خجالتش در بیام؟
دوشنبه 87 اردیبهشت 2
, ساعت 2:51 صبح |[ پیام]
سه نفر که از هم خبر ندارن وقتی یه رفتار شبیه هم می کنن، آدم باید چه فکری بکنه؟
یکشنبه 87 اردیبهشت 1
, ساعت 10:10 عصر |[ پیام]
امسال اولین سالیه که برای کنکور روز شماری میکنم و برام مهمه و استرسش گرفتتم و دیگرخیلی چیزها...
یکشنبه 87 اردیبهشت 1
, ساعت 10:1 عصر |[ پیام]
«برای اولین بار تو.... .... ......... احساس کمبود کلمه کردم.»
اگه جمله ی بالایی رو نمیگفتم دق میکردم.
یکشنبه 87 اردیبهشت 1
, ساعت 6:43 عصر |[ پیام]