سفارش تبلیغ
صبا ویژن

پشت خرمن گندم، لای بازوهای بید، آفتاب زرد کم کم رو نهفت.
بر سر گیسوی گندم زارها، بوسه ی بدرود...


 یکشنبه 87 اردیبهشت 8 , ساعت 2:14 عصر |[ پیام]
رفتم به کنار رود- سر تا مست- به هزار قصه، می برد زدست. چون قصه ی درد خویش با او گفتم: لرزید و رمید و نالید و شکست.
 یکشنبه 87 اردیبهشت 8 , ساعت 2:12 عصر |[ پیام]
گاهی دو چشم خونین از لای بوته ها، مبهوت می درخشد و مسحور می شود.
گاهی صدای «وای» کسی از فراز کوه در های و هوی همهمه ها دور می شود.
 یکشنبه 87 اردیبهشت 8 , ساعت 2:10 عصر |[ پیام]
هوا بوی نم گرفته /  دوباره دلم گرفته /  صدای گریه ی بارون، تو خیابون دم گرفته / با............
اینم بمونه....
 یکشنبه 87 اردیبهشت 8 , ساعت 2:4 عصر |[ پیام]
کیه جناب نویسنده ش؟


 یکشنبه 87 اردیبهشت 8 , ساعت 1:6 عصر |[ پیام]
تقصیر کیه؟ دشمن!

 یکشنبه 87 اردیبهشت 8 , ساعت 1:5 عصر |[ پیام]
امروز روز این شعره:
ای همه گل های از سرما کبود...

 یکشنبه 87 اردیبهشت 8 , ساعت 1:4 عصر |[ پیام]

یادش به خیر بیست و چند سالی که تنها یک بار سر درد گرفتم؛ و امروز 12 ساعت است که سرم درد می‏کند...


 شنبه 87 اردیبهشت 7 , ساعت 8:53 عصر |[ پیام]
اقا باغ رضوان اضفهان خدایی با ضفا شده ها...برین ببینین.حتما هوس می کنید...هوس صاحب اونجا شدن...
 جمعه 87 اردیبهشت 6 , ساعت 11:15 صبح |[ پیام]
به من زنگ زد که بیام اونجا.بهش گفتم چه خبره؟گفت:«تولد منه»گفتم چرا اونجا؟گفت:«طوریه؟»گفتم نه...فقط فکر کنم باغ رضوان با برکت تر باشه...اخه پنج شنبه است ها...خندید و گفت...
 جمعه 87 اردیبهشت 6 , ساعت 11:13 صبح |[ پیام]
<   <<   16   17   18   19   20   >>   >