از دور نگاهش میکردم؛ نرم و بیصدا میرفت مانند حباب... خواستم بروم نزدیکتر، ترسیدم دستهای خشنم، از هم متلاشیاش کند... باد او را برد... شفاف و بیرنگ؛ مثل حباب...
چهارشنبه 86 آذر 14
, ساعت 10:0 صبح |[ پیام]