اصلا راضی نمی شدم بعد از ماهها که دیگر پشت دستم را داغ کرده بودم حتا به صورتش نگاه نکنم و کلمه ای با او حرف بزنم، ولی خدا نمی گذارد راحت باشم. نمی گذارد فراموشی به این راحتی در ذهن بنشیند. چرا؟
یکشنبه 87 تیر 9
, ساعت 4:16 عصر |[بدون پیام]
اصلا راضی نمی شدم بعد از ماهها که دیگر پشت دستم را داغ کرده بودم حتا به صورتش نگاه نکنم و کلمه ای با او حرف بزنم، ولی خدا نمی گذارد راحت باشم. نمی گذارد فراموشی به این راحتی در ذهن بنشیند. چرا؟