آمده بود که با من صحبت کند! اما اصلا حواسش به من نبود.
حرفش را میزد، کوتاه و مختصر. وسط حرفزدن من که میشد آرام صورتش را برمیگرداند و با بغل دستیام شروع به حرف زدن میکرد... من حرف میزدم و او گوش نمیداد...
اما من باز هم حرف میزدم...
حرفش را میزد، کوتاه و مختصر. وسط حرفزدن من که میشد آرام صورتش را برمیگرداند و با بغل دستیام شروع به حرف زدن میکرد... من حرف میزدم و او گوش نمیداد...
اما من باز هم حرف میزدم...
یکشنبه 87 فروردین 11
, ساعت 7:26 عصر |[ پیام]