سفارش تبلیغ
صبا ویژن

گفتم کجا؟گفتا بخون!گفتم چرا؟گفت از جنون!گفت که کی؟گفتا کنون!گفتم نرو!خندید و رفت...گفتم که کی؟گفتا کنون!گفتم نرو...خندید و رفت...


 جمعه 87 شهریور 1 , ساعت 6:48 عصر |[ پیام]

دیگر هشت کتاب سهراب سپهری را هم با بی حوصلگی به هم میکوبم...حس خواندنش نیست.حس هایم تمام شده اند!...


 جمعه 87 شهریور 1 , ساعت 6:46 عصر |[ پیام]
آنا هنوز هم میخندد...
 جمعه 87 شهریور 1 , ساعت 6:43 عصر |[ پیام]

چیه؟چرا اینجوری زل زدی به من؟تو که میدونی با چه سختی ای اینو گفتم!بسه دیگه!...


 جمعه 87 شهریور 1 , ساعت 6:31 عصر |[ پیام]
من چه کار کنم وقتی تو از حرف های من برداشت اشتباه میکنی؟من چه کار کنم که تو بدبینی؟آخر من با تو چه کار کنم؟ها؟
 یکشنبه 87 تیر 23 , ساعت 3:1 عصر |[ پیام]

                God...


 جمعه 87 تیر 21 , ساعت 6:42 عصر |[ پیام]
چه حس بدی داره آدم وقتی از اعتماد یه نفر سوء استفاده میکنه...چه حس بدی داره آدم وقتی نمیخواد ولی مجبوره از اعتماد یه نفر سوء استفاده کنه...
 جمعه 87 تیر 21 , ساعت 6:30 عصر |[ پیام]

ماکسیم ربه کا را کشته بود...باورم نمیشود...او که غرق شده بود!!!


 پنج شنبه 87 تیر 20 , ساعت 6:21 عصر |[ پیام]
من مطمئنم یکی دارد اینجا سرک میکشد...این بوی عطر برایم خیلی آشناست...
 پنج شنبه 87 تیر 20 , ساعت 6:19 عصر |[ پیام]

دلم بدجور هوای رسپنا کرده...چه لحظه ی بدی بود وقتی آخرین پست وبلاگ مادرانه را دیدم...


 پنج شنبه 87 تیر 20 , ساعت 6:16 عصر |[ پیام]
   1   2      >