سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شاید از او انتظاری نبود. لطف کرده بود آمده بود و حالا که میدید حرف‌های من چندرغاز ارزش شنیدن ندارد حتما توی رودربایستی گیر کرده بود!بهش حق دادم! چرا که حرف‌های آن دو جالب تر از حرف‌های ما دو بود!
رهایش کردم. محترمانه خداحافظی کردم  و رفتم...


 یکشنبه 87 فروردین 11 , ساعت 7:27 عصر |[ پیام]
دلم می‌خواست بگویم: وقتی داری با من حرف می‌زنی - وقتی دارم با تو حرف می‏زنم- تو چشمای من نگاه کن!
نگفتم. نتوانستم بگویم.
فقط دلم خیلی سوخت... به خاطر خودم...

 یکشنبه 87 فروردین 11 , ساعت 7:27 عصر |[ پیام]
آمده بود که با من صحبت کند! اما اصلا حواسش به من نبود.
حرفش را می‌زد، کوتاه و مختصر. وسط حرف‌زدن من که میشد آرام صورتش را برمی‌گرداند و با بغل دستی‌ام شروع به حرف زدن می‌کرد... من حرف می‌زدم و او گوش نمی‌داد...
اما من باز هم حرف می‌زدم...

 یکشنبه 87 فروردین 11 , ساعت 7:26 عصر |[ پیام]

همین دیشب بود که زنگ زدم به یکی از دوستان! گوشی را داد به یکی دیگر از دوستان! وقتی صحبت از اینک شد گفت: بروید ببندید در این وبلاگ در پیتتان را! بچه بازی شده است!!!
شاید شوخی می‌کرد اما فکر کنم نمی‌دانست چقدر حرف‌هایش روی من تاثیر گذار است!


 یکشنبه 87 فروردین 11 , ساعت 7:25 عصر |[ پیام]
5 خط بیشتر شد که شد! جرات دارد آقای نداریم که بیاید و اخطار بدهد! گلویم پاره شد از بس گفتم یک مدیر برایش تعریف کنید!
اینها توجه ندارند حداقل فایده مدیر آن است که می‏شود دمش رادید و به نحوی راضیش کرد بعضی وقت ها یکی دو خط تخفیف بدهد!

 یکشنبه 87 فروردین 11 , ساعت 7:23 عصر |[ پیام]
مسخره است! حتی همین الان به این می اندیشم که همین دلایل را هم نمی‌توانم کامل بگویم!!!
 یکشنبه 87 فروردین 11 , ساعت 7:23 عصر |[ پیام]
یکبار می‌گویم چرا باید کسی این را بخواند –وبداند-، یکبار می‌گویم نبایداین لحظات ثبت شوند، بگذار فراموشم شود، یکبار می‌گویم این وبلاگ صلاحیت داشتن اینک‌های به این مهمی مرا ندارد، یکبار می‌گویم چرا بنویسم در صورتی که ملت توجهی نمی‌کنند! یکبار می‌گویم حیف از وقتی که قرار است ملت برای خواندن این اینک صرف کنند! یکبار می‌گویم...
 یکشنبه 87 فروردین 11 , ساعت 7:21 عصر |[ پیام]

بارها شده که صفحه مدیریت اینک را باز میکنم، حتی مینویسم، اما بعد در یک لحظه همه را پاک میکنم!
هربار دلایل مختلفی داشته‌ام، هرچند همان دلایل به تناوب تکرار می‌شوند!


 یکشنبه 87 فروردین 11 , ساعت 7:17 عصر |[ پیام]

خدایا باور افسردگان را چون بهاران زندگانی ده

و روح خستگان را هم خروشی جاودانی ده

خدایا...


 شنبه 87 فروردین 10 , ساعت 2:49 عصر |[ پیام]

دل ضعیف تو صمصام چون بهانه کند؟
          به یاد شاعر دیلم دمی غزل خوان باش

شاعر: صمصام السلطنة الشعرای دیلمی دارغوز آبادی!


 شنبه 87 فروردین 3 , ساعت 7:52 عصر |[ پیام]
<   <<   11   12   13   14   15   >>   >