سفارش تبلیغ
صبا ویژن
و حال که سال ها می گذرد روز هایی که قرآن می خواندم و نمی خواندم را مقایسه می کنم ...
چقدر متفاوت است...؟


 جمعه 86 اسفند 10 , ساعت 12:3 صبح |[ پیام]
شاید حال به این حرف می رسم که اذکرونی اذکرکم یعنی چه؟
کلاس اول راهنمایی بودم صبح ها قرآن نمی خواندم معدلم شد17:50
سال دوم که شد قرآن خواندن را شروع کردم. معدلم شد 19

 جمعه 86 اسفند 10 , ساعت 12:2 صبح |[ پیام]
یادم می آید زمانی روزم را به چند صفحه قرآن شروع می کردم.
وقتی به حال و گذشته فکر می کنم این قرآن نخواندن ما هم چقدر دردسر برایمان درست کرد.
انگار قرآن خواند مساوی با عدم دردسر بود.
باید دوباره شروع کرد.

 جمعه 86 اسفند 10 , ساعت 12:0 صبح |[ پیام]
و من هم لذت نماز شب!
البت درک کرده ام .
شاید هم دلم برایش تنگ شده .
ولی این مدرن شدن ما هم شده دردسر.


 پنج شنبه 86 اسفند 9 , ساعت 11:57 عصر |[ پیام]
شب شده و موقع خواب.
پدرم خیلی منضبط هست.
سر ساعت می خوابد و سر ساعت بلند می شود.
خب سنتی است،
لذت پشت سیستم نشستن را درک نکرده است دیگر...

 پنج شنبه 86 اسفند 9 , ساعت 11:54 عصر |[ پیام]
کی می توانم به رمانم بپردازم؟
ایده و طرحش آمده است.
باید وقتش شود.
من می خواهم رمانم را بنویسم....

 پنج شنبه 86 اسفند 9 , ساعت 11:50 عصر |[ پیام]
به این فکر می کنم که اگر تصمیمی بگیرم چقدر مصمم هستم و تا چه اندازه برای به وقوع پیوستنش تلاش می کنم.
تو که می دانی.
من هم می دانم.


 پنج شنبه 86 اسفند 9 , ساعت 11:48 عصر |[ پیام]
گاهی برخی جملات همیشه در خاطر انسان می ماند.
من، پدر، ماشین، تو، بد وبیراه
استعفا...

 پنج شنبه 86 اسفند 9 , ساعت 11:46 عصر |[ پیام]
می گوید کمی پول داری قرض بدهی؟
برایش این شکلک را می فرستم
شرمندگی درد بدی است.
آن هم زمانی که که هیج وقت پیشش شرمنده نشدی!

 پنج شنبه 86 اسفند 9 , ساعت 11:41 عصر |[ پیام]
امروز یک ماراتن داشتم.
البته ماراتن های من زیاد است
این ماراتن، ماراتن فیزیکی بود.
در حال طی ماراتن های روحی هستیم...

 پنج شنبه 86 اسفند 9 , ساعت 11:34 عصر |[ پیام]
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >