سر همین جریان برای شورای دانشآموزی رد صلاحیتم کردند.
پنج شنبه 86 دی 6
, ساعت 11:0 عصر |[ پیام]
کلاس سوم بودیم؛ چهارمیها و پنجمیها را بردند سینما. یک شورش مسالمت آمیزی راه انداختم آن سرش نا پیدا.
سینفر بودیم، سیصدتا نامه توی صندوق پیشنهادات و اتقادات ریخیتم. جلوی چشم مدیر و ناظم.
مدرسه رو تهدید کردیم به بمب گذاری.
پنج شنبه 86 دی 6
, ساعت 10:59 عصر |[ پیام]
یک گروه سرود راه انداخته بودم که هیچ رقمه هماهنگ نمیشدند.پنج دقیقه قبل از اجرای مراسم بردمشون توی یه اتاق و یه خطکش گرفتم دستم و مثل رهبرهای ارکستر سمفونیک براشون دست و بال تکون دادم.
هماهنگ شدند ماه!
پنج شنبه 86 دی 6
, ساعت 10:50 عصر |[ پیام]
شعر دوکاج رو تیاتر کرده بودم.
نو آورهایی کردم تو اون تیاتر که ملاقلیپورش نمیتونست بکنه.
قلدرهای کلاس را گذاشته بودم تیر چراغ برق.
نو آورهایی کردم تو اون تیاتر که ملاقلیپورش نمیتونست بکنه.
قلدرهای کلاس را گذاشته بودم تیر چراغ برق.
پنج شنبه 86 دی 6
, ساعت 10:47 عصر |[ پیام]
دیشب تو کافه بارون یاد بچهگیترهام افتادم.
هی یادش بخیر.
هی یادش بخیر.
پنج شنبه 86 دی 6
, ساعت 10:45 عصر |[ پیام]
حیفه «زلف بر باد نده تا مدهی بر بادم»
ادای پس مدرنن در میاره بی خودی
پنج شنبه 86 دی 6
, ساعت 10:41 عصر |[ پیام]
راستی. خانم دکتر تجویز کرد باید تا شش ماه تو خیابون عینک دودی بزارم.
فردا نگی ای بچه آبودانیه برا مو قپی اومده ها. کاکو خود خانم دکتر تجویز کرد.
پنج شنبه 86 دی 6
, ساعت 10:28 عصر |[ پیام]