سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اگه اومدی، کنارم بشین. نخوای همین‏جوری بپرونی و بگیا. مگه چند بار می‏خوای همچین کاری بکنی؟ البته خب همون یه بارش هم معلوم نیست بخوای کاری بکنی. بگذریم. آقای دل!‏ بی زحمت برو توی همون تابستونا ظاهرا کمتر خودت رو لوس می کنی.


 شنبه 87 خرداد 18 , ساعت 5:17 صبح |[ پیام]

بذار همین الان بهت بگم. دلم می‏خواست که نه! منتظرم یه روز بیای کنارم بشینی و بگی عزیزم! چیزی کم نداری؟ تو رو خدا اگه دلت سوخت و خواستی این کار رو بکنی عزیزم رو زیاد کش بده. خب؟ کاش می‏گفتی خب تا دلم آروم بگیره.


 شنبه 87 خرداد 18 , ساعت 5:15 صبح |[ پیام]
می‏دونی؟ شده‏م مثل بچه‏هایی که وقتی گریه می‏کنن تا یه ساعت همین‏جوری هق‏هق‏شون ادامه پیدا می‏کنه.
 شنبه 87 خرداد 18 , ساعت 5:13 صبح |[ پیام]

یادم شدیدا رفته توی تابستونام. دلم نمی‏خواد بره اونجاها. زیاد بهش خوش می‏گذره لوس میشه.


 شنبه 87 خرداد 18 , ساعت 5:11 صبح |[ پیام]

یادته اون روز؟ یادته دلم شکست؟ یادته هیچی نگفتم؟ فقط به خاطر احترامی که قرار بود بهش بذارم؟ بذار خوش باشه. به هیشکی هم نمی‏گم هیچوقت. مطمئنم هیچوقت شرح دل‏شکستگی‏های من از رفتارش به گوشش نمی‏رسه.


 شنبه 87 خرداد 18 , ساعت 5:3 صبح |[ پیام]

زان یار دلنوازم...

افتخاری


 شنبه 87 خرداد 18 , ساعت 4:55 صبح |[ پیام]
سینه مالامال درد است... با نوای ازبکی
 شنبه 87 خرداد 18 , ساعت 4:47 صبح |[ پیام]
من میرم دستشویی و میام. دعا کنید ... نمازش رو نخونه تا من برگردم!
 شنبه 87 خرداد 18 , ساعت 4:13 صبح |[ پیام]

یک نفر ایستاد جلو آینه. وضو گرفته است. رادیو رفت روی معارف. من آدم فرصت‏طلبی هستم؛ وانمود می‏کنم که حوصله‏ی نماز خوندن ندارم؛ بعد که ... شروع کرد به نماز خوندن، می‏رم پشت سرش اقتدا می کنم. خیلی بدم؟!


 شنبه 87 خرداد 18 , ساعت 4:12 صبح |[ پیام]
اذان صبح به افق قم با نوای استاد ... . چیه خب؟ متوجه نشدم اسمش رو!
 شنبه 87 خرداد 18 , ساعت 4:12 صبح |[ پیام]
<   <<   11   12   13   14   15   >>   >