یک نفر ایستاد جلو آینه. وضو گرفته است. رادیو رفت روی معارف. من آدم فرصتطلبی هستم؛ وانمود میکنم که حوصلهی نماز خوندن ندارم؛ بعد که ... شروع کرد به نماز خوندن، میرم پشت سرش اقتدا می کنم. خیلی بدم؟!
شنبه 87 خرداد 18
, ساعت 4:12 صبح |[ پیام]
اذان صبح به افق قم با نوای استاد ... . چیه خب؟ متوجه نشدم اسمش رو!
شنبه 87 خرداد 18
, ساعت 4:12 صبح |[ پیام]
میبینی چه فکرایی دربارهت میکنم؟ میدونی که دوست ندارم همچین فکرایی بکنم. نگو نمیدونی. گرچه اگه بگی هم برام مهم نیست. نه! مهمه البته. ولی همین که گفتم.
شنبه 87 خرداد 18
, ساعت 4:10 صبح |[ پیام]
نشستهم. پام درازه. به سمت دستشویی. پنکه داره صدا از خودش درمیاره. صدای اذان از رادیو میاد. و من الان به یاد همهی اون شبهای بیمهتابی افتادم که با رادیو پیام صبح میشد. خود صبح که نه البته!
شنبه 87 خرداد 18
, ساعت 4:9 صبح |[ پیام]
باشه بابا. بذار تو رو هم بنویسم تا از این کلهی من بری بیرون. ایستگاه رفته... . حالا راحت شدی؟ البته ببخشید اینقدر تند باهات رفتار کردم. آخه از سر شب تا خود همین الان ولکن نبودی واقعا.
شنبه 87 خرداد 18
, ساعت 4:7 صبح |[ پیام]
می خواستم یه یادداشت توی وبلاگم بنویسم درباره بررسی تطبیقی بارداری زنان در ادبیات داستانی غرب و شرق. از بچهها پرسیدم، گفتن ضایعه!
شنبه 87 خرداد 18
, ساعت 4:6 صبح |[ پیام]
هزار خورشید تابان رو که خوندم، فیلمی که داشتن توی سینمای هرات نشون میدادن، تارزان بود. الان هم دارم مدار صفر درجه احمد محمود رو میخونم؛ اینجا هم سینمای اهواز داره تارزان پخش میکنه. خب به من چه!
شنبه 87 خرداد 18
, ساعت 4:5 صبح |[ پیام]