البته نباید خطابی حرف بزنم؛ چون تو هیچوقت اینجا رو نمیخونی؛ اگه هم بخونی، حالیت نمیشه دارم چیمیگم؛ و حالیت هم نمیشه که اصلا دارم با تو حرف میزنم! یادته در رو باز کردی؟ و گفتی بد نگذره؟! مطمئنم نمیفهمی اون دو تا کلمه چی به سر من آورد.
سه شنبه 87 خرداد 21
, ساعت 2:46 عصر |[ پیام]
من آفتاب میخوام. دثبوثبر گثبرثبدثبوثبن یثبک دثبو رثبوثبزثبه بثبر مثبرثباثبد نثبرثبفثبت...
دوشنبه 87 خرداد 20
, ساعت 2:17 عصر |[ پیام]
فقط برای سایه خانم بود شعر. انشاالله خوابهای خوب ببینند. من هم برم. که امتحانات مثل غول بی شاخ و دم برای اومدن تو خوابم زمینه رو فراهم کردند.
دوشنبه 87 خرداد 20
, ساعت 2:35 صبح |[ پیام]
ستاره گم شد و خورشید سر زد
پرستویی به بام خانه پر زد.
در آن صبحم صفای آرزویی
شب اندیشه را، رنگ سحر زد.
دوشنبه 87 خرداد 20
, ساعت 2:32 صبح |[ پیام]
آخ جون... سایه جون.... خوش اومدین. کجا بودین؟ صفا آوردین. کلبه ی محقر ما رو مزین کردین.
دوشنبه 87 خرداد 20
, ساعت 2:25 صبح |[ پیام]
داشتم از تیله های چشمانت می گفتم
همیشه دوست داشتم تیله ها رو بشویم
تیله چشمانت را با اشک شستی و دلم رو خون کردی..
همیشه دوست داشتم تیله ها رو بشویم
تیله چشمانت را با اشک شستی و دلم رو خون کردی..
دوشنبه 87 خرداد 20
, ساعت 2:21 صبح |[ پیام]
راستی خوش اومدم... کجا بودم؟ چرا نبودم!!!
دوشنبه 87 خرداد 20
, ساعت 2:20 صبح |[ پیام]
تیله من رو یاد چشمانت می اندازه.. یاد اون یه جفت چشم تیله ای که تو قاب روسری های رنگی با هر رنگش ، رنگ تیله ها هم، تغییر می کنه و دلم رو ضعف می بره..
دوشنبه 87 خرداد 20
, ساعت 2:19 صبح |[ پیام]