خودش راه رو بهم نشون میده....البته گفته نباید خودم رو برای مادیات اذیت کنم. تازه اینم این...
که اصلا شاید به قول بعضی ها ارزش حرف زدن رو هم نداشته باشه.
که اصلا شاید به قول بعضی ها ارزش حرف زدن رو هم نداشته باشه.
جمعه 86 بهمن 12
, ساعت 12:29 صبح |[ پیام]
خب یه کلام بگو آره، خلاصم کن....
مگه نگفت امشب حرفش رو نزنیم...
خب چجوری می تونم برم بخوابم در حالی که هیچ راهی رو نمی بینم
مگه نگفت امشب حرفش رو نزنیم...
خب چجوری می تونم برم بخوابم در حالی که هیچ راهی رو نمی بینم
جمعه 86 بهمن 12
, ساعت 12:28 صبح |[ پیام]
نمی تونم فکر کنم که میخوام از دستش بدم اونم چی!!! به این راحتی....خدایا خودت کمکم می کنی مگه نه؟ تنهام نمی زاری مگه نه؟ خودت درستش می کنی مگه نه؟
جمعه 86 بهمن 12
, ساعت 12:27 صبح |[ پیام]
خودت بهم دادیش، خودت منو راهنمایی کردی، خودت منو توی پستی ها و بلندی ها دستم رو گرفتی...حالا این رسمشه!
جمعه 86 بهمن 12
, ساعت 12:26 صبح |[ پیام]
خب اگه به تو پناه نیارم و سرم رو، روی دامن خودت قرار ندم و باحس کردنت احساس آرامش نکنم پس کی می تونه منو آروم کنه!
جمعه 86 بهمن 12
, ساعت 12:25 صبح |[ پیام]
اصلا باورم نمیشه! این همه زحمت کشیده بودم....خدایا خودت کمکم کن.
جمعه 86 بهمن 12
, ساعت 12:24 صبح |[ پیام]
قرار شده بود امشب حرفش رو نزنم ولی اصلا طاقت ندارم...یکی داره انگار خفم می کنه یا شاید ....خیلی عذاب آوره!!!
جمعه 86 بهمن 12
, ساعت 12:23 صبح |[ پیام]
سخت است تحمل اینچنین لحظههایی. خیلی سخت است. به خدا سخت است.
پنج شنبه 86 بهمن 11
, ساعت 1:49 عصر |[ پیام]
این دفعه باید بشینم مخ هر دوشون رو بزنم.آدم تا ازدواج نکرده باشه ،نمیشه گفت مال کجاست.بهترین راه اینه که من با کمک مامان برم مخ زنی.ایه الکرسی می خونم. یا علی. میرم خونهی مامان...
پنج شنبه 86 بهمن 11
, ساعت 8:0 صبح |[ پیام]