با چند نفر زنگ زدم از صبح. هیچ کدام جواب ندادن. مگه من وقتم را از سر راه پیدا کردم. چرا جواب نمی‌دید؟
 جمعه 86 آذر 23 , ساعت 1:41 عصر |[ پیام]
ششم امتحان دارم. نهم هم. چهاردهم هم. بیست و ... صبر کن ببینم ... بیست و ششم هم. چهار تا توی یه ترم. سه تاش تخصصی.
 جمعه 86 آذر 23 , ساعت 1:40 عصر |[ پیام]
انگار همه خوابند... حیف صبح جمعه‏ها که همه تا ظهر می‏خوابند!
 جمعه 86 آذر 23 , ساعت 1:29 عصر |[ پیام]

ننوشتن برام سخته...همین!

یا علی مدد(ی)...


 جمعه 86 آذر 23 , ساعت 1:27 عصر |[ پیام]
امین دارد سعی می‏کند یک موسیقی را از حجم 6 مگابایت تبدیل کند به حجم کمتر تا بتواند از طریق مسنجر برایم بفرستد. همان موسیقی که گفتم مرا یاد کودکی می‏اندازد.
 جمعه 86 آذر 23 , ساعت 1:26 عصر |[ پیام]
یک موسیقی پیدا کردم توی یک وبلاگی که مرا برده است به سال‏های کودکی... آن وقت‏ها که اول دوم دبستان بودم... بغض گلویم را گرفته است.
 جمعه 86 آذر 23 , ساعت 1:16 عصر |[ پیام]
به وبلاگ ما نزدیک نشوید... این‏جا یک عده‏ای سرما خورده‏اند و هی عطسه می‏کنند. سرما نخوری آقا! سرما نخوری خانوم!
 جمعه 86 آذر 23 , ساعت 12:52 عصر |[ پیام]
اعصابم خرد شده بود؛ گفتم خب پاک کن این لکه رو از روی عینکت! الان چند هفته‏ست دیگه! اصلا چی‏چی هست؟
خندید و گفت: آن روز که با موتور خیلی تند می‏رفتی از چشم‏هایت اشک می‏آمد.
 جمعه 86 آذر 23 , ساعت 12:50 عصر |[ پیام]
چشمم که به دیوار خانه‏ام افتاد...
 جمعه 86 آذر 23 , ساعت 12:41 عصر |[ پیام]
چه سعادتی است‏/ وقتی که برف می‏بارد /دانستن این‏که /تن پرنده‏ها گرم است
 جمعه 86 آذر 23 , ساعت 1:39 صبح |[ پیام]
<   <<   76   77   78   79   80   >>   >