اون طاقت آورد و تا قو بشه از غصه دق نکرد؛ ولی چه تضمینی هست که هر جوجه‏اردک زشتی تا آخر دووم بیاره و قبل از قو شدن، خودکشی نکنه؟!
 چهارشنبه 86 آذر 28 , ساعت 1:12 صبح |[ پیام]
شاکرم. خودتم می دونی. همین کورسوها هم نعمتیه. لابد بیشتر از این شرافتش رو ندارم. طعنه نمی زنم. خودتم می دونی.
 چهارشنبه 86 آذر 28 , ساعت 1:11 صبح |[ پیام]
حکایت های پرشرر دارم
چه بزمی با تو تا سحر دارم.
 چهارشنبه 86 آذر 28 , ساعت 1:11 صبح |[ پیام]
و اون روز که محمدجواد بی خبر اومد نمایشگاه حالم خیلی بد شد. کسی ندید. تا وقتی بود مست بودم، مست مست؛ اما وقتی رفت بغض تازه آمد. تا برسم خونه خودم رو نگه داشتم اما وقتی رسیدم ...
 چهارشنبه 86 آذر 28 , ساعت 1:9 صبح |[ پیام]
اون روز که عهد کردم جایی نباشم که محمدجواد اونجا باشه خیلی حالم بد بود. منتظرم حالم بد بشه.
 چهارشنبه 86 آذر 28 , ساعت 1:8 صبح |[ پیام]
جوجه اردک زشت، تبدیل شد به یه قو. یه قوی بزرگ و زیبا و عاشق.
 چهارشنبه 86 آذر 28 , ساعت 1:8 صبح |[ پیام]
دارم ذخیره می کنم.
 چهارشنبه 86 آذر 28 , ساعت 1:6 صبح |[ پیام]
موسیقی زیبایی دارد... جان می‏دهد برای...
ویولون هم دارد؛ یک جاهایی شبیه موسیقی میم‏مثل‏مادر می‏شود.
 چهارشنبه 86 آذر 28 , ساعت 1:5 صبح |[ پیام]
به قیوم گفتم تو که بچه ت اینقدر آرومه نباید اینجوری خوابش کنی؛ با این گول زنکا! گفتم همین یه ذره که بیتابی می کنه رو باید با بغل کردن آرومش کنید. ولی معلوم بود این کاره نیست. خانومش رو ندیدم اما معلوم بود اوشون هم اینکاره نیستن. چون بچه هه از اول تا آخر پیش ما بود!
 چهارشنبه 86 آذر 28 , ساعت 1:4 صبح |[ پیام]
از من عبور می‏کنی و دم نمی‏زنی
تنها دلم خوش است که شاید ندیده‏ای
 چهارشنبه 86 آذر 28 , ساعت 1:3 صبح |[ پیام]
<   <<   31   32   33   34   35   >>   >