سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بدترین لحظه‌هایم را می‌شود از لب‌هایم فهمید.

 چهارشنبه 86 اسفند 22 , ساعت 11:34 صبح |[ پیام]
130 روز را تقسیم کنید به دوازده ساعت.

 چهارشنبه 86 اسفند 22 , ساعت 11:32 صبح |[ پیام]
نمی‌دونی وقتی اون کوچه‌ی بسته شده رو دیدم چه لذتی بردم. می‌فهمی یعنی چی؟ اون کوچه رو بسته بودن؛ معنیش این بود که نمی‌تونستیم بریم توی اون کوچه.اون کوچه‌ی نفرت‌انگیز. کوچه‌ی مرگ‌‌بار. گرچه اون کوچه و اشک‌هاش خیلی چیزها رو به‌م هدیه کرد.

 چهارشنبه 86 اسفند 22 , ساعت 11:28 صبح |[ پیام]
دیدی کوچه‌هه رو بسته بودن؟ همون کوچه‌ای که...
مطمئن باش اون جاده دیگه رفتنی نیست. شک نکن.

 چهارشنبه 86 اسفند 22 , ساعت 11:26 صبح |[ پیام]
باز یادم اومد...

 چهارشنبه 86 اسفند 22 , ساعت 11:24 صبح |[ پیام]
من شعر مى‌خوام؛ شعر...
 چهارشنبه 86 اسفند 22 , ساعت 11:19 صبح |[ پیام]
باز هم شکرت که می رویم به سویشان.
 چهارشنبه 86 اسفند 22 , ساعت 10:5 صبح |[ پیام]
مگر در هجران دیگری سوخته ام؟
که امید به غیر تو داشته باشم.
 چهارشنبه 86 اسفند 22 , ساعت 10:4 صبح |[ پیام]
مگر به غیر تو می شناسم؟
مگر به منزلی جز خانه ی تو راه می برم؟
 چهارشنبه 86 اسفند 22 , ساعت 10:3 صبح |[ پیام]
مگر دل به معشوق دیگری داده ام؟
مگر پیشانی بر خاک دیگری ساییده ام؟
 چهارشنبه 86 اسفند 22 , ساعت 10:3 صبح |[ پیام]
<      1   2   3   4   5   >>   >