سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بسوزون
اما بگو چرا آتیشم می‏زنی؟

ندونم و بسوزم؟


 شنبه 87 آبان 4 , ساعت 3:46 عصر |[ پیام]

کارهای خوب به تنهایی انجامشون نباید سخت باشه
اما جدا در مقام جمع آدم گاهی احساس می‏کنه حمار مشرف شده
سخت است ولیک با تو عشق است ....

همین!


 شنبه 87 آبان 4 , ساعت 3:3 عصر |[ پیام]
فاصله طولانیه
باید حرکت کنم
اما وقت حرکت حواسم باشه که روی خط باشم
خط و خطا را اشتباه نکردن سخته
فاصله کوتاهه
 شنبه 87 آبان 4 , ساعت 2:59 عصر |[ پیام]

گفته بود می خواهم حرکت کنم
گفتم قدم اول باید از دایره‏ی عقل درآیی

بعد خط مستقیم دل را بگیر و برو
هو هو چی چی هو هو چی چی


 شنبه 87 آبان 4 , ساعت 2:58 عصر |[ پیام]

توی این مدت غیبتم کلی از نوشته هاش عقب افتاده بودم

کره خر جدا که معاویه است
رئیس دفتر قحط بود که اون مرتیکه این رو انتخاب کرد ؟؟؟!!


 شنبه 87 آبان 4 , ساعت 2:57 عصر |[ پیام]
وای از بارانی که هر چه ببارد سرایشی نداشته باشد
باید چشم هایم را عوض کنم
همین!
 شنبه 87 آبان 4 , ساعت 2:56 عصر |[ پیام]

با خود اینک درگیرم هنوز
لابه لای این اینک‏ها چقدر اینک پیدا می‏شه
اینک نویسنده‏های اینک را چقدر می‏شه از اینک نوشت‏هاشون فهمید؟
اینک نویسنده‏های اینک را چقدر می‏شه از اینک ننوشت‏هاشون فهمید؟!


 دوشنبه 87 مهر 8 , ساعت 4:7 عصر |[ پیام]
شده‌اند مثل یه دفتر خاطرات
می‌شه هر روز اومد و همه‌اش رو خوند
مواظب همین یکسال نوشته‌ها باش فعلا
شاید یک روز یک قصه‌ی سر دار اما بی‌ته برایت گفتم....

 دوشنبه 87 مهر 8 , ساعت 2:49 عصر |[ پیام]
خودت ساختیش برام
حالا خوب ببین
هر ساختنی یه روز خرابی داره



 شنبه 87 شهریور 23 , ساعت 11:43 عصر |[ پیام]
دفتر خوبی بود
هشت روز مونده بود سال میلادی و شمسی اش کامل بشه
اما به گمونم قمری یک سال رو پر کرده
آخی ... سال دیگه این وقتا محمد حسین یک سالش تمومه ....!!!


 شنبه 87 شهریور 23 , ساعت 11:42 عصر |[ پیام]
<      1   2   3   4   5   >>   >