سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شاید هزار بار از من پرسیده شد که:
آخه این وبلاگ نویسی چه فایده ای داره؟!
 شنبه 87 مرداد 12 , ساعت 7:8 عصر |[ پیام]
خدایا! خیلی دوستت دارم. می دونم همه چیز رو داری با حکمت میدی؟ شکی دیگه نمی مونه.
 شنبه 87 مرداد 12 , ساعت 7:8 عصر |[ پیام]

جای همه ی دوستانم بدجور خالی است. کاش در بین شادی هایمان دوستان همیشه لانه داشتند و دور نمی شدند.
خدانگهدار!


 چهارشنبه 87 مرداد 9 , ساعت 12:42 عصر |[ پیام]
اگر غلط املایی و جابجاشدن حرفی و کلمه ای در بین متون نوشته شده توسط این جانب در وبلاگ اینترنشنال اینک دیده شد، به بزرگواری خود چشم ها را ببندید و چیزی بر زبان نیاورید:دی!
 چهارشنبه 87 مرداد 9 , ساعت 12:41 عصر |[ پیام]
بدجور شلوغ می باشد این مکان. رفتن را بر قرار(همان فرار بر قرار) را ترجیح می دهم.
 چهارشنبه 87 مرداد 9 , ساعت 12:39 عصر |[ پیام]

مگه ول کن هستن. باید تا آخر تابستون و شروع امتحانای ترم تابستون تهران بمونم. درس و استاد بازی و این چیزا بهانه اس. گردش و استراحت چند ماهه و دوری از محیطی که سخت شده بود برای ماندنم، خوب چیزیه به جای تدریس.(خب من چه کار کنم خودشون میخوان)


 چهارشنبه 87 مرداد 9 , ساعت 12:37 عصر |[ پیام]
خب میگه مجبوری پاشی بیایی اینجا؟!
 چهارشنبه 87 مرداد 9 , ساعت 12:32 عصر |[ پیام]

نتونستم یه کافی نت خوب و خلوت و عاری از هر گونه میکروبهای مذکر جامعه:دی! پیدا کنم. حالا خوبه پسرخاله هست که تنها نباشم وگرنه یه آدم همجنس من این تو پیدا نمیشه.(حالا انگار اون پسر نیست:دی!)


 چهارشنبه 87 مرداد 9 , ساعت 12:32 عصر |[ پیام]

ولی درسته میگم خوبه دور شدم از بعضی ها! ولی خداییش بدجور دلتنگ دوستام شدم. حالا خوبه هر روز زنگ می زنند و پیام رو پیام می دن!!!


 چهارشنبه 87 مرداد 9 , ساعت 12:29 عصر |[ پیام]

به همین چند ساعت پلکیدن در کافی نتهای شهر بزرگ و درندشت تهران راضی هستیم(چه کم توقع)


 چهارشنبه 87 مرداد 9 , ساعت 12:28 عصر |[ پیام]
<      1   2   3   4   5      >