سفارش تبلیغ
صبا ویژن
من به اسکارلت حسودی م میشه. آدمی که در عین اندوه وحشتناک به راحتی می تونست شاد باشه. من از رمان خوندن می ترسم. به عطا هم گفتم؛ مشکلم اینه که همه ش توی رمان ها دنبال خودم می گردم. و این داغونم می کنه. مهم نیست.

 یکشنبه 86 دی 30 , ساعت 10:5 عصر |[ پیام]
تو فقط یه جمله گفتی. اونم قصد خاصی نداشتی. اما نمی دونم این دل پدرسوخته ی من معلوم نیست تا چند روز باید همین جوری هَبَل هَبَل باشه. 
 یکشنبه 86 دی 30 , ساعت 10:3 عصر |[ پیام]
همیشه سعی در اصلاح خود داریم.....همیشه....
اصلاح می نُماییم....حتما!!!
 یکشنبه 86 دی 30 , ساعت 9:42 عصر |[ پیام]
فکر کنم از دو هفته بیشتره که ظرف پیامک هام در حال سرریز کردنه! معمولا هر دو سه ساعت یه بار دو سه تا پیامک رو حذف می کنم.
 یکشنبه 86 دی 30 , ساعت 7:43 عصر |[ پیام]
بدین وسیله بابت اشتبهات خجالت بار اینک پیشین پووزش.
شما هم اگر نیم ساعت توی برف گاز می‏دادید و مثل ... توی برف می‏ماندید ...
 یکشنبه 86 دی 30 , ساعت 7:4 عصر |[ پیام]
بدین وسیله بابت اشتبهات خجالت بار اینک پیشین پووزش.
شما هم اگر نیم ساعت توی برف گاز می‏دادید و مثل ... توی برف می‏ماندید ...
 یکشنبه 86 دی 30 , ساعت 7:4 عصر |[ پیام]

دو هته از برف گذشته و امروز خیر سر ماشین آوردم بیرون.
راهی که پیاده بیست دقیقه طول می‏کشید برم رو پنجاه دقیقه با ماشین رفتم.


 یکشنبه 86 دی 30 , ساعت 6:55 عصر |[ پیام]
اسکارلت خوش حال تر از آن بود که احساس حسادت کند

 یکشنبه 86 دی 30 , ساعت 5:57 عصر |[ پیام]
آخه یکی بیاد به من بگه، تو که ساعت دو و نیم جلسه اداری و دفتریه به اون مهمی داری؛ این جا چه کار می کنی؟ :دی!!!
 یکشنبه 86 دی 30 , ساعت 2:2 عصر |[ پیام]
ای آسمان تیره ی تا جاودان تهی
من از کدام پنجره پرواز می کنم؟
وز ظلمت فشرده ی این روزگار تلخ
سوی کدام روزنه ره، باز می کنم؟
 یکشنبه 86 دی 30 , ساعت 12:52 عصر |[ پیام]
<      1   2   3   4   5   >>   >