سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ور رفتن با متن تموم شد. میریم سراغ رمان خونی...

 جمعه 86 آذر 30 , ساعت 2:40 عصر |[ پیام]
توی مدیریت محتوایی یه عکس دیدم؛‌یاد اون روزی افتادم که با عمو و خواهر و برادرم رفتیم باغ ارم... . یادش به خیر. بیماری مزمن حساب کردن این که چند سال پیش بود دارم! سیزده سال پیش بود. کلاس چهارم بودم؛ البته باید برعکس می گفتم؛ کلاس چهارم بودم، سیزده سال...

 جمعه 86 آذر 30 , ساعت 2:32 عصر |[ پیام]
توجه کردید هوا عجیب آرومه. آسمون تریپ برف اومده ها

 جمعه 86 آذر 30 , ساعت 2:21 عصر |[ پیام]

یکی از اکتشافات خیلی باحال اینکه
ساده ترین راه برای از پا در آوردن یک نفر کاشی خالی کردن زیر پایش است. اول زیر پایش را خالی می‏کنیم بعد دو تا می‏زنیم توی سرش


 جمعه 86 آذر 30 , ساعت 2:19 عصر |[ پیام]
توی نوششته قبلی حرفایی زدم که سه تا از شخصیت های اون فیلم مورد نقد همیشه می گن!

 جمعه 86 آذر 30 , ساعت 2:18 عصر |[ پیام]
دارم با یه متن ور می رم. نقد یه فیلمه انگار؛ اجازه ندارم بیشتر از این اطلاعات بدم؛ خدا رو خوش نمیاد؛ اطلاعات یارو رو بریز روی دایره!

 جمعه 86 آذر 30 , ساعت 2:17 عصر |[ پیام]
آقای پدر می‏گوید:
«آقای کریستوف کلمب! فکر می‏کنم این اکتشافات رو توی کتاب علوم کلاس سوم راهنماییتون نوشته باشن.
 جمعه 86 آذر 30 , ساعت 2:16 عصر |[ پیام]

به اکتشافات جالبی رسیدم. یکی‏ش اینکه کلنگ رو باید از آخرین نقطه‏ی چوبش گرفت.


 جمعه 86 آذر 30 , ساعت 2:15 عصر |[ پیام]
اون وقتا هنوز یاد نگرفته بودم که میشه بعضی جاها که کم میاریم، سه تا نقطه بزاریم. فکر کنم اون دفعه اولم بود که سه تا نقطه گذاشتم.

 جمعه 86 آذر 30 , ساعت 2:12 عصر |[ پیام]
یادته اون جمله رو؟ که نوشته بودم از این ور بلد تا اون ورش؟ یادته؟ می دونم دست کم این یه دونه رو هیچوقت هیشوخ یادت نمیره...

 جمعه 86 آذر 30 , ساعت 2:11 عصر |[ پیام]
<      1   2   3   4   5   >>   >